آلیس مونرو راجع به دورهی افسردگیش اینطور نوشته که:
آنچه از دستم بر میآمد با آنچه دلم میخواست انجام دهم منافات داشت...
شاید این بدترین حسی باشه که یه آدم میتونه تجربه کنه!
در مراسم عروسی، پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد و گفت: سلام استاد آیا منو میشناسید؟
معلم بازنشسته جواب داد: خیر عزیزم فقط میدانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم.
داماد ضمن معرفی خود گفت: چطور آخه مگه میشه منو فراموش کرده باشید؟!
یادتان هست سالها قبل ساعت گران قیمت یکی از بچهها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانشآموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که آبرویم را میبرید، ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید ولی تفتیش جیب بقیهی دانشآموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سالهای بعد در اون مدرسه هیچ کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد.
استاد گفت: باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست. چون من موقع تفتیش جیب دانشآموزان چشمهایم را بسته بودم.
تربیت و حکمت معلمان، دانشآموزان را بزرگ مینماید!
Okay @ChanneliR
اشکِ من بی تو سرازیر شد و آخ نگفت
عشق ، قربانیِ تقدیر شد و آخ نگفت
بغضِ من، دوریِ تو، حسرتِ اندوهِ دلم
اتحادی که جماهیر شد و آخ نگفت
هر که پرسید اگر حالِ دلم را تو بگو
همدمِ بغضِ نفس گیر شد و آخ نگفت
آن جوانی که به پای تو، جوانی را داد
بی تو پژمرده شد و پیر شد و آخ نگفت
باز هم با غمِ تو میگذرد روز و شبش
آنکه از زندگی اش سیر شد و آخ نگفت...
@JanJiyarlr
دید حمامیدارد در خلوت خود میگوید: خدایا شکرت که شاه نشدیم، خدایا شکرت که وزیر نشدیم، خدایا شکرت که
مقدس اردبیلینشدیم.
مقدس اردبیلیپرسید: آقا خُب شاه و وزیر ظلم میکنند، شکر کردی که در آن جایگاه نبودی، چرا گفتی خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدی؟
گفت : او هم بالاخره اخلاص ندارد ! شما شنیدی میگویند
مقدس اردبیلی، نیمهشب دلو انداخت آب از چاه بکشه دید طلا بالا آمد ، دوباره انداخت دید طلا بالا آمد، به خدا گفت: خدایا من فقط یک مقدار آب میخواهم برای نماز شب، کمک کن!
مقدس گفت: بله شنیدم ...
حمامیگفت : اونجا ، نصفهشب ، کسی بوده با مقدس؟
مقدس گفت: نه ظاهراً نبوده ...
حمامیگفت: پس چطور همه خبردار شدند؟ پس معلوم میشود خالص خالص نیست !
و
مقدس اردبیلیمیگوید یک دفعه به خودم آمدم و به عمق این روایت پی بردم که: ریا، پنهانتر از جنبیدن و حرکت مورچه بر روی سنگ سیاه در شب تاریک است.
سعی کن آن باشیم که خدا میخواهد نه آن باشیم که خود میخواهیم و مغرور نشویم که شنا گران را هم آب میبرد!!!
حالا هرکی بسته غذایی به کسی داد،
درخونهای یا کوچهای یاقبرستونی ضدعفونی کرد،
ودهها کاردیگه هی عکس بگیرین،
تا اول دوربین آماده نباشه پا از پا جلوتر نمیگذاره و دهها عکس گرفته میشه درحالتهای گوناگون
خدا تو این همه نعمت وکرامت به بندگانت میدی تا حالا کسی ندیدتت، اما بندگان تو یه قرص نون میدن به یک نیازمند دهها عکس میگیرند و ده نفر همراهشون میبرن و همه جا رو پر میکنند که مبادا کسی نمونده باشه که نبینه عکس اینها رو!!
خدایا شکرت
خدایی حق خودت است و بس🙏
طرف به دلیل چت غیراخلاقی تمام اکانتهاش تو برنامه مسدود میشه، با ایمیل اون یکی اکانتش با لحن مظلومانه!! به پشتیبانی پیام میده چرا مسدود شدم من که کاری نکنم. نمیدونه ما تمام متخلفین رو با جزئیات زیر نظر داریم و ادعای دروغ اونها برای ما کاملا روشنه.
مورد داریم اکانتش مسدود شده، یه اکانت ناشناس دوم از قبل داشته و ما هم میدونستیم، اما از اونجایی که تخلفش در حدی نبوده که تمام اکانتهاش مسدود بشه دیگه پیگیری نکردیم. حالا اسمشو به یه غریبه آشنا تغییر داده و فاز جوکر گرفته و فکر میکنه ما اون اکانتش رو پیدا نکردیم که مسدود کنیم و الان بزرگترین مجرم تحت تعقیب دنیاست و به دیگران میگه اگه اسممو بگم مسدودم میکنن و با هم میشینن صاحب برنامه و ناظران رو مسخره میکنن! مژده! اینبار واقعا تحت تعقیب قانونی قرار گرفتی!
مورد داریم چند ماه پیش به دلیل مشکل شدید اخلاقی به طور دائم اکانتهاش مسدود شده و روزی ده بار سعی میکنه به طور غیر قانونی وارد بشه، وقتی موفق میشه به دوستانش میگه تازه از «خارج» برگشتم، کافه خارج کشور کار نمیکنه حالا که برگشتم رمز اکانتم یادم رفته و یه اکانت جدید درست کردم
آخه ابله! سرور برنامه اصلا ایران نیست! پس توی کره مریخ هم اگه نت وجود داشته باشه کار میکنه. مگه کدوم خارجی بودی که کلا اینترنت نداشته؟ قبل از بافتن دروغ حداقل فکر کن! درد اینه ملت حرف این زبالهها رو باور میکنن و فکر میکنن ما الکی کاربرها رو مسدود میکنیم. درد اینه متخلفین و سودجوها و .... تا زمانی که پول یا فالوور بالا داشته باشن محبوبن!
با این شرایط باید به ملتی که حتی برای پراید ۹۰ میلیونی صف میکشن و مسئولینی که اگه دزد سر گردنه نبودن قانون رو به درستی اجرا و متخلفین رو مجازات میکردن پاسخگو باشیم.
امیدی به اصلاح نیست، مردم ساده و زودباور، متخلفین ریاکار و آزاد و محبوب، مسئولین فاسد و دزد، نتیجه ترکیبی خطرناک و غیر قابل اصلاح... امیدی به اصلاح نیست.
[ The Originals ]
Jackson Kenner: Klaus, if you want to fight me, come on.
Klaus Mikaelson: You mistake my intentions. I haven't come here to fight you. Not at all. This is to be an execution. Tell me, how exactly would you like to die?
[ اصیلها ]
جکسون کنر: کلاوس، میخوای با من مبارزه کنی؟ زود باش.
کلاوس مایکلسون: تو قصد منو اشتباه متوجه شدی. من نیومدم با تو مبارزه کنم. به هیچ وجه! این قراره یه اعدام باشه. به من بگو، دوس دارس دقیقا چطور بمیری؟
تو به من خندیدی و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان میدهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
( حمید مصدق)
من به تو خندیدم
چون که میدانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمیدانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون که نمیخواست به خاطر بسپرد گریه تلخ تو را...
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
میدهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه میشد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
( فروغ فرخزاد)
او به تو خندید و تو نمیدانستی
این که او میداند
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
از پیات تند دویدم
سیب را دست دخترکم من دیدم
غضبآلود نگاهت کردم
بر دلت بغض دوید
بغض ِ چشمت را دید
دل و دستش لرزید
سیب دندانزده از دست ِ دل افتاد به خاک
و در آن دم فهمیدم
آنچه تو دزدیدی سیب نبود
دل ِ دُردانه من بود که افتاد به خاک
ناگهان رفت و هنوز
سالهاست که در چشم من آرام آرام
هجر تلخ دل و دلدار تکرارکنان
میدهد آزارم
چهره زرد و حزین ِ دختر ِ من هر دم
میدهد دشنامم
کاش آن روز در آن باغ نبودم هرگز
و من اندیشهکنان غرق در این پندارم
که خدای عالم
ز چه رو در همه باغچهها سیب نکاشت؟
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد
که به چه دلهره از باغچهی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش میخواست
حرمت باغچه و دختر کمسالش را
از پسر پس گیرد
غضبآلود به او غیظی کرد
این وسط من بودم
سیب دندانزدهای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم
بین دستان پر از دلهرهی یک عاشق
و لب و دندانِ
تشنهی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام
هر دو را بغض ربود
دخترک رفت ولی زیر لب این را میگفت
او یقیناً پی معشوق خودش میآید
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود
مطمئناً که پشیمان شده بر میگردد
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذراتم
همه اندیشهکنان غرق در این پندارند
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت
( جواد نوروزی)
شبى مهتابی مردی صاحب قوز از خواب برخواست. گمان کرد سحر شده، بلند شد و به حمام رفت. از سر آتشدان حمام که گذشت صدای ساز و آواز به گوشش خورد. اعتنا نکرد و به داخل رفت.
وارد گرمخانه که شد جماعتی را دید در حال رقص و بزنم و پایکوبى. او نیز بنا کرد به آواز خواندن و رقص و شادى.
در حال رقص چشمش به پاهاى جماعت رقصنده افتاد و متوجه سم آنها شد و پى برد که این جماعت از اجنه هستند. گرچه بسیار ترسید اما خود را به خدا سپرد و به روی آنها نیز نیاورد.
از ما بهتران نیز که در شادى و بزم بودند از رفتار قوزی خوششان آمد و قوزش را برداشتند.
فردای آن روز رفیق قوزى خوشبخت که او نیز قوزی بر پشت داشت، از او پرسید: چه کردی که قوزت صاف شد؟
او هم ماوقع آن شب را شرح داد.
چند شب گذشت و رفیق به حمام رفت.
گرمخانه را دید که اجنه آنجا جمع شدهاند. گمان کرد همین که برقصد از اجنه نیز شاد شده و قوزش را برمیدارند. پس شروع به خواندن و رقصیدن کرد، جنیان که آن شب عزادار بودند اوقاتشان تلخ شد و قوزى بالاى قوز این بینوا افزودند.
آن وقت بود که فهمید چه خطا و قیاس بى موردى کرد و کارى نابجا انجام داده و گفت:
ای وای دیدی چه به روزم شد، قوزی بالای قوزم شد...
@ancient ™
🔺اندکی درنگ!
🔹مردی وارد مسجدی شد تا کمیاستراحت کند...
کفشهایش را گذاشت زیر سرش و خوابید.
طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند.
یکی از اون دو نفر گفت:
طلاها را بزاریم پشت منبر ،
اون یکی گفت: نه !
اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره.
گفتند: امتحانش میکنیم کفشایش را از زیر سرش برمیداریم
اگه بیدار باشه معلوم میشه.
مرد که حرفای اونا رو شنیده بود،
خودشو بخواب زد. اونها کفشایش را برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد.
گفتند پس خوابه طلاها رو بذاریم پشت منبر...!
🔹بعد از رفتن آن دو مرد،
مرد خوش باور بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو بردارد اما اثری از طلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری
کفشهایش را بدزدند...!
🔺و این گونه است که انسان خیلی وقتها در طول زندگی همه چیز خود را خودخواسته از دست میدهد از جمله زمان و فرصتها!
چرا که نگاه و توجهش به جایی است که نباید باش...
@qazvin_abad
تعداد صفحات : 0